بزرگی می فرمود: در زندگی گاهی به خاطر بعضی از خطا هایمان مجبوریم تا وقتی که هستیم تاوان پس دهیم،اومعتقد بود که بعضی از حوادث در زندگی مثل تجربه خوردن بادام تلخ است یعنی کافی است که فقط یک بار تلخی اش را تجربه کنیم ولی برای همیشه همین که اسم بادام تلخ بیاید دقیقاً، مثل این است که همان لحظه به اجبار در حال خوردن بادام تلخ هستیم...
هدف و بحث اصلی اش هم روابط دو جنس مخالف(زن و مرد)با یکدیگر بود،باورش بر این بود که: این دو حتی المقدور باید از هم دور و با احتیاط کامل رفتار کنند و اینکه به نگاه و حرف آدمها خیلی اهمیت می داد یعنی می فرمود: به خاطر شاید ده درصد افراد که در جامعه بیمار دل اند و اینکه متاسفانه بعضی ازمردم بدون تحلیل شرایط و تفکردورادور در مورد رفتار یکدیگر قضاوت می کنند باید این مراقبت ها صورت گیرد...
اعتراض کردم که خیلی سخت می گیرد چرا برای تعداد کمی از افراد که دلهایشان بیمار است دنیا را این قدر سخت بگیریم و از جنس مخالف فراری باشیم؟ واژه فراری را رد کرد و اصرار بر این داشت که در این مورد باید نسبت به ضرورتها رفتار و مراوده داشت....و همین تعداد کم حکم سوزن را دارند کافی است که یک بار وارد بدن شود ولی برای همیشه این سوزش در ذهن باقی می ماند و برای درک این سوزش نیاز به صدها سوزن نداریم....و تنها راه حل را به قول معروف دست به عصا بودن ،مطرح می کرد و اینکه باید در زندگی مراقب باشیم که در شیب نیفتیم چرا که برگشت از شیب به مسیر صاف و مستقیم خیلی سخت و شاید هم غیر ممکن باشد ...،پس اگر نهی النفس عن الهوی داشته باشیم نه تنها در شیب قرار نمی گیریم بلکه بادام تلخ را ولو یک بار هم تجربه نمی کنیم و مجبور به تحمل سوزش سوزن هم در روح و جسممان نمی شویم........