می گذرند یک به یک روزهایم
صدای تیک تیک عقربه های ساعت خسته ام را می شنو م
سال هاست که ساعت به دیوار تکیه کرده است
سال هاست جاده قدم های بی انگیزه مرا تحمل می کند
می دانم یک روز این دیوار با تمام استواریش پوسیده می شود وبیچاره ساعت بی پناه!
می دانم یک روز این ساعت با تمام نظمش از حرکت می ایستد و بیچاره کسانی که زندگیشان را با این تیک تیک ها تنظیم کرده اند!
می دانم یک روز این جاده مسدود خواهد شد و همه را خواهد بلعید و بیچاره کسانی که با غرور و امید بر روی آن قدم می گذارند !
تکرار به تکرار
پس از امروز من به مسخرگی،این تکرار فانی می خندم،تا روز موعد به نادانی من نخندد
پدرم هر روز تابلوی جدیدی می کشد
می ناب هر روز سوره جدیدی را حفظ می کند
ثبوت عزیز هر روز ملودی جدیدی را می نوازد
سما، مطلب آموزنده جدیدی رو آپ می کند
کلاغ شورشی فحش جدیدی بارم می کند
استاد درس اخلاقی جدیدی را آموزش می دهد
دل آرام هر شب کابوس وحشتناکی می بیند
و من از این تکرارها و پایانشان آگاهم
و چقدر احمقانه است که لحظه هایم را به این روزمرگی ها و ساعت روی دیوار،
که نگاه کردنش عذابم می دهد،بسپارم
زندگی= تکرار
من می دانم در دل این تکرار
دل بهنام
دل استاد
دل نسل3
دل خرقه سوخته
و دل هزار آدم دیگر ،می گیرد ...
...
من غرور و ابهت این یکنواختی مزخرف را
با دست نوشته هایم می شکنم
و من به تکرارها دل نمی بندم،
تو هم بدان که روزی باید رفت
خوش باش ولی دل نبند
اخر این تکرار برای همه، یک چیز تکراری را تکرار می کند
م
ر
گ
.
روزی خواهیم رفت.
از امروز دل نبند که آن روز دل کندن برایت سخت نباشد