زندگی چیز زیادی ازت نمی فهمم فقط می دونم که خیلی بد قلقی

چون ...

گاهی وجودم رو مثل یک رانی می کنی که پر از تکه های بغض و اشک و گاهی یک رانی پر از تکه های امید ...

گاهی نا امیدم می کنی که تا مرز پوچی پیش میرم و گاهی  اینقدر امیدوار که از خوشی  احساس می کنم تو عرشم..

گاهی...

گاهی روی سکه و گاهی...

یه روز توی بیمارستان...

یه روز سفر....

یه روز توی عروسی...

یه روز معتقد و یه روز پر از شبهه...

یه روز پر از دلواپسی...

یه روز یه قهرمان و یه روز یه...

وای که چه دیر میگذری و لی چه زود میگذری!

پر از دغدغه هستی کنکور،پایان نامه،بیماری....

 گاهی آنقدر بد  و غیر قابل تحمل میشی که فقط امی تیریپ تیلین  و دیازپام چاره میشه...

 زندگی ،تو توی دستای ما می چرخی یا ما رو با چرخشت می چرخونی؟

خلاصه خیلی مزخرفی

یه روز کاری می کنی که مهسا و ثبوت و می ناب فحشت میدن و یه روز میان و میگن ...

خلاصه آخرش که چی....

بترسیم ازت یا....

من اگه جای تو بودم ...

ولی زندگی و یا بهتر بگم دغدغه های زندگی، قبول کن که ما قوی تریم چون هممون یه روزی رو داریم که از دست تو رها میشیم و به روزگار و زندگی دیگه ای میرسیم...

بدون که یکرنگ نیستی و ما آدما از دو رنگی بیزاریم ،پس ترکت می کنیم. و خیلی به خوب یا بدت دل نمی بندیم..