امروز تولدت را غریبانه، پشت دیوارهای  بلند و سیاه تصور می کنم . شاید تو آنجا جشن بگیری ولی من اینجا عزا گرفته ام و به ماتم نشسته ام. شاید تو نفهمی و شاید هم بفهمی امروز را ولی من می فهمم عمق امروز را، به من می گویند نفهم و نخواه که بفهمی ولی بی انصافها  درخواست شما مثل این است که من درخشندگی خورشید را نادیده بگیرم و نفهمم!!!تولدت مبارک

اکام لحظاتی شمشیرت را به من قرض بده می خواهم قلب خدا را نشانه بگیرم. شاید بتوانم تمام کینه ها و عقده های عروسک ها را از او بگیرم. وقتی او به پایین بیفتد چونان مجنون خونش را هلهله کنان به هوا می پاشم و بعد، های و های از بی خدایی ام می گریم. به گونه ای که همه انگشت به دهان می مانند که ایا این همان است که سال بغضش را فرو می خورد!!!!

می گفت: پیک مشروبم را سر کشیدم . ثانیه بعد پیک بعدی و با حال خوشی سیگارم را روشن کردم. پک اول را زدم و خودم را روی کاناپه انداختم و پک دوم  که تلفن زنگ زد، وای که چقدر بعضی ها نخواستنی هستند! تمام مستی ام پرید و به تلخی تبدیل شد!!!

بعضیا واقعا اینقدر قدرت دارن که آدم رو ویرون کنن،!دلم می خواد حذفشون کنم ولی نمیشه!

گاهی کاغذ و قلم داری. حرف هم برای گفتن داری. شنونده و خواننده هم داری.ولی دلت می خواد همه رو نادیده بگیری و فقط سکوت کنی.