از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وانگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
امروز پاورپوینتی بدستم رسید که در آن نوشته شده بود که زمانی که شایسته و مناسب است از یکدیگر قدردانی کنیم و همان موقع بود که فهمیدم الان وقتش رسیده که من هم از یک بزرگوار در این پست به طور رسمی یاد و قدردانی کنم.
تقدیم به او که دلش در بین انگشتان پروردگار است و هر گونه که می خواهد آن را می گرداند و هرگز دلش در حیرت و سرگردانی اختیار پرسه نمی زند.
وقتی می بینم هشیار و مراقب بر در سراچه ی دلش نشسته تا اندیشه شومی از آن عبور نکند، فکر می کنم که او انسانی است غیر از دیگران، انسانی است که از جهان دیگری آمده و شاید خلقتش با دیگران فرق دارد.
روزها یی بوده که نفس کشیدن در این غربتکده خاکی برای من و یا خیلی ها دشوار شده، با صبوری و توانایی فوق العاده ای، آرامش بخشی کرده... با خودم فکر می کنم که جداً دریایی است از آرامش ، که با تواضع و متانت اجازه می دهد قطرات به او بپوندند و دریایی شوند.
وقتی از ارادت قلبی اش به اهل بیت می گوید حال خوشی دارد و آن گاه هست که نفس در سینه ام تنگ می شود و آرزو می کنم کاش می توانستم مثل او با این احساس پرواز کنم.
وقتی عمیق به او فکر می کنم، می بینم که دلش را پر کرده از مضامین فلسفی و عرفانی و اخلاقی و چقدر دلم می خواهد که با دیدن آینه ی دلش غبار را از روی دلم شستشو و روحم را صیقل دهم.
گوش دادن به فرمایشاتش فاصله ام را تا خدا گوشزد می کند و ورق ورق خواندن و گوش دادن به خاطراتش کمبودهای بندگیم را برملا می سازد که؛
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
این دُر ثمین، آنچنان علم و عظمت خداوند را درک کرده که هیچگونه تشخصی برای خودش قائل نمی شود...
انسش با قرآن ، دل پر از سودای عشق الهی اش ،مهربانی و صبوریش و...حسرت را در وجودم بیدار می کند....
می دانم که« من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً»
پس یک کلام
من به این بندگی مفتخرم