دیروز بعد از کلاس با بی حوصلگی داشتم از میدون فردوسی به سمت لاله زار میومدم و غرق افکارم بودم که من کیم و کجام ؟مردم؟ دولت؟ ملت؟ایمان؟ اعتقادات؟انقلاب؟ دموکراسی....در حدی که شلوغی منطقه اصلاْ آزارم نمی داد و لی یکدفعه یک صحنه تمام افکارم رو در هم شکست و توجه منو جلب کرد .کنار پیاده رو یه باغچه سر تا سر خیابون کشیده شده بود البته باغچه که نه باید عرض کنم یه سطل آشغال!!!
پر از قلوه سنگ های قابل توجه.آسفالت کنده شده.آشغال انواع خوراکی. کاغذ و کمی هم خاک که هیچ اثری از کود نداشت دیده می شد ولی برام خیلی جالب بود با تموم این اوصاف یک تیکه سبزه خیلی قشنگ از اون زیر سرش رو در آورده بود ...
برام دیدن این صحنه پر از درس بود
اینکه توی این دوره زمونه هیچکس و هیچ چیز سر جای خودش نیست آخه آشغال جاش توی سطل آشغاله نه باغچه(بعضیا و بعضی چیزا چقدر خوش شانس هستند که به جای مثلا آشغالی توی باغچه اند و یا ....)
ویا اینکه هنوز بین یک عالمه بدی میشه قد علم کرد و مانوری داد و حتما هم دیده شد.
هنوز خوب بودن و وظیفه شناس بودن خوبه!
واینکه هنوز همه بد و بی غیرت نشدن هنوز هستند کسا و یا چیزایی که درست و به موقع عمل می کنند
وهمه اصل و ذات واقعیشون رو فراموش نکردن اونایی که خوبند هنوز خوب هستند و تحت تاثیر محیط قرار نگرفتند مثل تیکه سبزه ای که بین اون همه...
به خودم گفتم :که چیکار به مردم داری مثل این سبزه که به وقتش و بدون توجه به شرایط عمل کرده تو هم بیا درست عمل کن و سعی کن هر روزاز روز قبل بهتر عمل کنی