مدتی بود که وبلاگم رو آپدیت ، حتی نگاهش هم نکرده بودم؛گفتم این مطلب رو توش بذارم ،شاید یکی خواست بخونه!

نمی دونم از کجا شروع کنم،از کی شکایت کنم،اصلا به کجا شکایت کنم؟

تو این دنیایی که  قانون جنگل توش حکم فرماست، فقط این حرفا رو می تونم به خدا بزنم و به نایبش که امیدوارم هر چه زودتر بیاد و این وضعیت رو تموم کنه.البته روی سخنم اول با خودمه که ادعای مسلمون بودن و تحصیل کرده بودن و...دارم و بعد هم با همه اونایی که ادعاهای منو دارن،کسایی که منتظریم تا یه اتفاق کوچیک بیفته تا ازش پیراهن عثمان بسازیم و هیچ کارمفیدی برای حلش نکنیم .

 کلی حرف و گلایه تو ذهنم موج میزنه ولی نمی دونم از کدوم شروع کنم، این روزا از همه چیز فاصله گرفتم از دوستام،از درس،از پایان نامه ام...حتی از خدا.....

چند وقت پیش یه دوستی باهام درد و دل می کرد و آخرش با اشک و ناله گفت:somebody help me

ولی می بینم که امروز منم دلم می خواد با صدای بلند داد بزنم و بگم: somebody help me

خسته شدم از دیدن اشک مادرها که می نالند از دست جوان هاشون که گمراه شدند،جوانم شیشه مصرف می کنه دخترم...پسرم....

پسر به مادر و پدر فحش میده....

خواهر با برادر می جنگه.....

برادر با برادر کتک کاری می کنه....

پسر ساک می بنده و به اسم قهر از خونه میره بیرون....

شوهر به زن خیانت می کنه....

زن به شوهر خیانت می کنه....

مردم از وضعیت جامعه می نالند....

 مردم حرف های مفت می زنند که اراجیف و اباطیل خودشون رو به کرسی بنشونن....

خدایا انگار که نه انگار یه عده آدم  گمراه داری؟

خدایا انگار که نه انگار تو می خوایی ما خطا کنیم...

من که می دونم اراده تو فوق همه اراده هاست!

خدایا دیگه دنیا داره پر میشه از سفیهان ابله مسلمان نما،بازم نمی خوای کاری کنی..؟

می ترسم از روزی که دنیا دیگه خوبی نداشته باشه....

امروز استاد می گفت: باید حضور خدا رو در کنارتون حس کنید ،دلم می خواست پاشم بگم چی میگید استاد!!!

از وحدت وجود می گفت و من احساس می کردم که چه حرفای غریبی...

حدیثی از پیغمبر به ذهنم خطور کرد که فرمودند:«کسی که فریاد مسلمانی را بشنود که بگوید ای مسلمانان به دادم برسید و به یاری او بر نخیزد،مسلمان نیست» و می بینم که این حدیث دیگه تو دل سنگ ما آدما اثر نمی کنه وگرنه الان روزگارمون اینطوری نبود...

کر و کور شدیم و جالبه که می دونیم چرا.؟

گناه رو می شناسیم و انجام میدیم....

وای که هر کدوممون ماسکی زدیم و با خیال راحت میریم ومیایم....

و....

می ترسم از روزی که در تاریخ ،از این روزها و از رفتار عجیب و غریب ما مسلمون نماها یاد بشه....

البته می بینم خزعبلاتم تموم شدنی نیست و اصلا سبک نمیشم و پوزش می خوام از تموم اونایی که اینطوری نیستند و به دنیا هم اینطوری نگاه نمی کنند .