این روزای آخر سال  فکر کردن و نتیجه گیری برای من  آسون تره!

فکر به این که چه کارهایی انجام دادم و از این به بعد چه خواهم کرد...

 خیلی احتیاج به گفتن دارم، احتیاج به شنیده شدن

اما اینجا جاش نیست و شاید همه گوش شنوا نیستند....

با خودم برای سال جدید قول و قرارایی گذاشتم...

قراره خونه دلم جای خدا باشه ،نه غم و غصه غیر خدا

 برای متعهد موندنم خیلی  احتیاج به لطف خدا دارم،به مقلب القلوب ،به محول الحول و الاحوال

خدایا قبل از تحویل سال  جدید ،متحولم کن .

تا قبل از خلوت و قول و قرارام روزی چند بار این سروده قیصر امین پور رو با علاقه می خوندم :

دردهای من جامه نیستند،تا زتن درآورم

" چامه و چکامه " نیستند،تا به " رشته‌ی سخن " درآوررم

نعره نیستند،تا ز " نای جان " برآورم

دردهای من نگفتنی است

دردهای من،گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست....

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده‌ی سرودنم

دردمی‌کند

اولین قلم،حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را،با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های توبه‌توی آن

جدا کنم؟

دفتر مرا،دست درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

ولی دیگه نمی خوام اینطوری به دنیا ، زندگی و خودم نگاه کنم .

خدای خوبم:

ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب