بزن باران ،بزن خیسم کن، آبم کن ،ترم کن ،که من محتاج بارانم

بهترین روز سفر نه روزه ام،وقتی بود که به دریاچه هتل  فلامینگو ، برای درد و دل پناه بردم ، که باران فلامینگو ،همراهی عجیبی با من کرد در حدی که تموم غصه ها و گناهانم روشست و برد... احساس می کردم  هر یک از اون قطره ها ماموریت دارند و هر کدومشون از من چیزی می پرسند و من با تک تکشون حرف زدم و قول و قرارایی گذاشتم.و از اینکه خیس و خیس تر می شدم احساس امنیت و آرامش  بیشتری می کردم...

اون روز خلوت خیلی خوبی داشتم که با چاشنی باران به یاد موندنی شد ،در نتیجه باعث سبکی و آرامش روانی ام شد، امیدوارم همیشگی باشه و تنها چیزی رو که می دونم اینِ  که

  باران فلامینگو تکرار نخواهد شد.