در تمام شب چراغی نیست

 

در تمام روز نیست یک فریاد

 

چون شبان بی ستاره ی قلب من ،تنهاست

 

تا ندانند از چه می سوزم ...

راه من پیداست

 

پای من خسته ست

 

پهلوانی خسته را مانم که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی

با تن بشکسته اش

 

                       تنها

 

 

امروز بعد از مدت ها به سراغش رفتم و به خودم جرات دادم که باهاش حرف بزنم ولی خیلی فرق کرده بود....

کبودی زیر چشماش نگاهم رو، روی صورت بی رنگش خیره کرد...

چشم در چشم شدیم، کبودی زیرچشماش، لب های رنگ پریده اش ، نگاه سرد و تلخش تنم رو لرزوند....

 از نگاهم ،حرف دلم رو خوند و توی چشمای یخ زده اش لایه ای از اشک نشست...

هیچ موج و انرژیی دیگه توی چشماش پیدا نمیشه!

چشماشو بست! و ابروهاش رو در هم کشید!

 

دستای یخ زده اش رو گرفتم و توی آغوشم فشارش دادم ....

خیلی عجیب بود ! عرق روی پیشونیش بود ،ولی می گفت یخ کردم اولش فکر کردم مریضه و اشتباه می کنه ولی دیدم  راست می گفت بعضی از قسمت های بدنش یخ بود...

آخه چی شدی؟چرا آرومی؟چرا سردی؟ چرا چشاتو می بندی و ...

می گفت:

وقتی که دنیا می چرخه و سیاه میشه، چشامو می بندم که چرخشش و سیاهیش رو نبینم ...توی سرم  ...و مجبورم که ابروهام رو در هم بکشم و بی صدا ،درد  رو تحمل کنم ...

پرسیدم ناراحتی ، خیلی شرایط سختیه؟؟

گفت : نه،...

من برات چه کنم؟ چه کمکی  می تونم بهت کنم؟

از خدا بخواه که به من صبر جمیل بده !

صبر جمیل یعنی چه؟

صبر همراه با رضا یت،

یعنی منو راضی و خشنود به شرایطم کنه ،نه اینکه فقط تحمل کنم، و یا فقط ظاهرم رو حفظ کنم و از درون ناراضی باشم...حرف خوبی زد و از صمیم قلب براش دعا کردم و خواهان صبر جمیل از خداوند براش شدم.

شما هم براش دعا کنید