چقدر بعضی وقتا، بعضی آدما، با بعضی از حرفاشون ،بعضی از نگاههای آدم رو عوض می کنند، خیلی قبل ها بزرگی بهم گفته بود که : قاب بسته و تنگ افکار و ضوابطم رو بشکنم و دنیا رو از منظر بهتر و آزادتری نگاه کنم.وقتی این روزا  نالان دوباره سراغش رفتم بهم گفت مشکل اینه که قاب رو شکوندم ولی بازم پشت یک پنجره نگران  نظاره گر بیرون و جریانات طبیعی بیرون  از پنجره ام. به من گفت: مشکل تو اینه که پشت  این پنجره خودت رو حبس کردی :پنجره رو باز کن ، بزار اکسیژن بیاد و بزار بهتر نفس بکشیاولین نکته اش این بود که :فهمیدممن قاتل خودم هستم  ، پنجره رو بستم و نمی زارم بهم اکسیژن برسهو یا چرا خودم رو ، افکارم رو پشت یک پنجره بسته بدون اکسژن حبس کردم و یا اتفاقات بیرون از پنجره داره در یک روند طبیعی اتفاق مییفته و ...