هو
از نوشتن هاي يک طرفه و بدون جواب توي پستتون احساس خوبي نداشتم ،مخصو صا وقتي که ديگران بر عليه من مي گفتند هم که خيلي عصبي مي شدم... دلم مي خواد به سراب بگم تو اصلا مي دوني من کيم و با پريسا خانم چه نسبتي دارم،باور کنيد دلم براي اينکه بيايد خونمون شب نشيني و با هم گپ بزنيم لک زده...يادتون تو شمال بهنام چه مي کرد و چقدر خوش گذشت...قول ميدم دوياره همون جايگاه رو پيدا کنم،فقط بهم يك فرصت بده....
سلام،خوب هستيد؟نمي دونم فهميدي من چه كسي هستم يا نه؟
گاهي ميگم از ارساليهايم فهميدي ...گاهي فکر مي کنم مطلبهاتو تنها براي من نوشتي که ازشون درس بگيرم؟
احساسم ميگه حست به من خوبه،هيچوقت دل آدما بهشون دروغ نميگه...
،پريساي بسيار دوست داشتني و با متانت از يك راه معقول و خوب بهم كمك كن !!!! راه حل رو ميل كن برام ،منتظرتم
اينقدر هم از دستم فرار نكن حداقل بگذار ببينمت ،من اينقدر گناهكار نيستم كه حتي چشمانم هم از ديدنت محروم كردي!!!!
صادقانه دوستت دارم ...
آفاق را گرديده ام
مهر بتان ورزيده ام
بسيار خوبان ديده ام
اما تو چيز ديگري...
چقدر خوشحالم كه نوشته هايم شمارو دلتنگ من ميكنه...
روزها و شبها فكرهاي زيادي به ذهن من، حتما ذهن شما و ذهن خيلي هاي ديگه مياد كه آره...اگه كسي قصد حل كدنشونو داشته باشه حتما محكوم ميشه...
و ما روز و شب خودمون رو محكوم ميكنيم...
حس كنيد كه چقدر ثبوت جان شمارو دوست داره...
از اون بدتر ميدونيچيه مرد رويههات بيادتو بسترت تو فكرت تو شناسنامهات اما تو تنهاتر و تر و تر و تر بشيخوبه پس كه هنوز يه اميد هست يه بهانه يه رويا...........
اميدوارم اگه مردي پا تو قلبت ميگذاره يار خاطر باشه نه بار....
از خوندنت لذت بردم..
سلام
پريسا.....
اين حرفا حق توست ولي به قول سراب گاهي لازمه آدم ظالم ها رو ببخشه.
مثل هميشه با صبوري و عاقلانه ومحكم....با مشكلت رو به رو شو و حلش كن خواهر بسيار خوبم،اصلا دلم نمي خواد سرت رو بالش فشاربدي...
گريزانم ازين مردم كه با من
به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند...
سلام دل آرام...
خدا ميداند كه الان...ساعت 12 نيمه شب ،چقدر خوب احساستان را درك كردم...
دلم برايتان تنگ شده.خيلي تنگ.
دلم ميخواهد زودتر شما را ببيند.
ما آدمها حق داريم كه گاهي و يا حتي هميشه از همه ي عالم زده شويم و هربار بفهميم همدل و همراهي نداريم و هربار تا صبح صداي همايون عزيز را در گوشمان فرو كنيم و به خودمان دل خوشي بدهيم كه اين آواز چقدر بدرد حال و احوالمان ميخورد...و سرمان را روي بالش فشار دهيم...و تمام بدنمان را زير لحاف بپوشانيم كه نه كسي مارا ببيند و نه كسي را ببينيم...!
ما آدمها حق داريم حس كنيم كسي هست كه مارا درك ميكند گاهي...
حق داريم...نداريم؟!
سلام بر پريساي نازنين خوش فكر دوست داشتني
سراب خيلي قلم فرساييدن رو دوست داريد،به نظرم كلاغ شورشي فريبهاي دنيا رو با مثال هندوستان بسيار زيبا آورده،سما مي ترسه كه چه اتفاق شومي ممكن افتاده باشه؟ و براي دوستش نگران ميشه و در غالب يك كلمه ابراز مي كنه، و اصلا ربطي به شجاعت پريساي بي نظير نداره.
و حس آدما دروغ نميگه من ميدونم احساسم به پريساي عزيزم آنقدر خوبه كه اصلا ظلم توش جايي نداره.
سلام.
نوشته هاتو خوندم.
مثل اين مي موند كه رفتي به هندوستان .يعني سوار يه قطار شدي تا از خونه ت بري به هندوستان.جاي خوبي بود توي ذهنت.
قشنگ و عجيب.تو عاشق قشنگي و عجايب هستي.
اما وقتي از خواب بيدار ميشي مي بيني كه هندوستان اصلا جاي قشنگي نيست.
عجيب هم نيست.
همون درخت ها همون ادمها همون عقايد همون زندگي.
بدت مي ياد.
دوست داري برگردي خونه ت اما از خودت مي پرسي برگردم اونجا كه چي بشه؟
اونجا هم شبيه اينجاست.ژ
شبيه همه جا.
پس همون جا ميموني و ميشي يك فراموش شده.
خوبه نه؟
دوست داري همه چيو فراموش كني.
همه چيو.حتي شده بميري تا فراموش بشه.
چون تكراري شده.
بي خوديه.
من اين هستم.
فراموش شده در هندوستان.
يه سري به من بزن.
سلام پريسا جان.
با اجازتون پستتون رو كامل خوندم ،تمومشون جذاب و در عين حال آموزنده بود،برعكس خيلي از پست ها و دوستان وبلاگي پر انرژيي هم داري...
چه غم سنگيني،چه درد مشتركي،فكر نكنيد تنها مال شماست خيلي از ما آدما دچارشيم ولي شايد بقيه قلم روان و خوبي ندارند كه اينطور بنويسند،دعا مي كنم مرد روياها و منجي به زودي از راه برسد،من كه براي اولين بار به شما سر زدم متوجه شدم همه دوستتان دارند پس به دوستاي خوبت فكر كن و ظلم يك نفر رو هم نديده بگير و ببخش