• وبلاگ : دل آرام
  • يادداشت : زندگي اينطوري مي فهممت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاک
    عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاک
    عشق گاهي مي رود آهسته تا عمق نگاه
    همنشين خلوت غمگين ِ آه
    عشق گاهي شور رستن در گياه
    عشق گاهي غرقه ي خورشيد در افسون ماه
    عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني
    رمز هوشياري ست در مستي مي
    عشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروب
    روزه اي با قصد قربت، ذکر بر لب ، پايکوب
    عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا
    اشک ريز ذکر محبوب است در پيش خدا

    عشق گاهي شوري هجران دوست
    تلخي هرگز نديدن هاي اوست
    عشق گاهي کيمياي زندگي ست
    عشق در گل راز ناپژمردگي ست
    عشق گاهي هجرت از من، ما شدن
    عشق يعني با تو بودن ما شدن

    عشق گاهي نغمه اي در گوش شب
    عادتي شيرين به نجواي دو لب
    عشق گاهي سر به روي شانه اي
    اشک ريز آخر افسانه اي
    عشق گاهي يک بغل دلواپسي
    عطر مستي ، سازِ شب بو، اطلسي
    عشق گاهي هم حکايت مي کند
    از جدايي ها شکايت مي کند
    عشق گاهي نو بهاري گاه پاييزي سرخ زرد!
    گاه لبخندي به لب هاي تو گاهي کوه ِ درد
    عشق گاهي دست لرزان تو مي گيرد درون دست خويش

    گاه مکتوب تو را ناخوانده مي داند ز پيش
    عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمع
    گاه حس اوج تنهايي ست در انبوه جمع
    عشق گاهي هم خجالت مي کشد
    دستمال تر به پيشاني ِ عالم مي کشد
    عشق گاهي استخواني در گلوست
    زخم مسماري ست در پهلوي دوست
    عشق گاهي موج دريا مي شود
    گاه با ساحل هم آوا مي شود
    با تو اما عشق پيدا مي شود
    بي تو اما عشق کي معنا شود ...؟