گريزانم ازين مردم كه با من
به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند...
سلام دل آرام...
خدا ميداند كه الان...ساعت 12 نيمه شب ،چقدر خوب احساستان را درك كردم...
دلم برايتان تنگ شده.خيلي تنگ.
دلم ميخواهد زودتر شما را ببيند.
ما آدمها حق داريم كه گاهي و يا حتي هميشه از همه ي عالم زده شويم و هربار بفهميم همدل و همراهي نداريم و هربار تا صبح صداي همايون عزيز را در گوشمان فرو كنيم و به خودمان دل خوشي بدهيم كه اين آواز چقدر بدرد حال و احوالمان ميخورد...و سرمان را روي بالش فشار دهيم...و تمام بدنمان را زير لحاف بپوشانيم كه نه كسي مارا ببيند و نه كسي را ببينيم...!
ما آدمها حق داريم حس كنيم كسي هست كه مارا درك ميكند گاهي...
حق داريم...نداريم؟!