سلام.
نوشته هاتو خوندم.
مثل اين مي موند كه رفتي به هندوستان .يعني سوار يه قطار شدي تا از خونه ت بري به هندوستان.جاي خوبي بود توي ذهنت.
قشنگ و عجيب.تو عاشق قشنگي و عجايب هستي.
اما وقتي از خواب بيدار ميشي مي بيني كه هندوستان اصلا جاي قشنگي نيست.
عجيب هم نيست.
همون درخت ها همون ادمها همون عقايد همون زندگي.
بدت مي ياد.
دوست داري برگردي خونه ت اما از خودت مي پرسي برگردم اونجا كه چي بشه؟
اونجا هم شبيه اينجاست.ژ
شبيه همه جا.
پس همون جا ميموني و ميشي يك فراموش شده.
خوبه نه؟
دوست داري همه چيو فراموش كني.
همه چيو.حتي شده بميري تا فراموش بشه.
چون تكراري شده.
بي خوديه.
من اين هستم.
فراموش شده در هندوستان.
يه سري به من بزن.