و اما نوشته ي شما كه دغدغه ي هميشگي من هم هست...البته من گاهي از فكر كردن به آينده هم دلم تنگ ميشه...و اين كه 10 سال ديگه قراره چي بشه،من كجام و خيلي هاي ديگه...
كمتر ميشه تو زمان حال زندگي كنم...يا تو گذشته م هستم يا تو اينده ! مسخره ست...
اما حستون را فكر كنم از دلتنگي برا بي غصه بودن كودكي درك كنم...و اينكه با همه ي نفهميدنها شايد شيرينترين دوران باشه به خاطر همون نفهميدنهاش...
خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمي مي خزيد...
اين نيز بگذرد...دلتان آرام...